خانه سربی

به کارگردانی علی نرگس نژاد

در داستان اثر به روشنی دو نکته برجسته وجود دارد که یکی دشنه‌ای است موروثی متعلق به پدر و دیگری ترسی بیمارگونه است در پسر خانواده که به خود تلقین کرده اگر پدر دشنه‌اش را به او دهد و او مدتی آن را به همراه داشته باشد، هرم دشنه ترس او را فرو خواهد ریخت.
شکل بیان روایت از همان دقایق اول نشان می‌دهد که ما با روایتی کلاسیک روبه‌رو نیستیم و این عناصر کاملاً کارکردی سمبلیک دارند. از همین جاست که می‌شود برداشت‌هایی چند سویه از اثر داشت و این یعنی مهم ترین ویژگی هنر آوانگارد.
مثلا شما می‌توانید دشنه را نمادی  از ارزش‌های نسل گذشته قلمداد کنید که نسل حاضر می‌پندارد با دستیابی به آن می‌تواند به ترس ناشی از سرگشتگی خود پایان دهد و یا امتناع پدر از دادن دشنه به پسر را گناه نسل گذشته در انتقال ارزش‌هایش به اخلاف خود تعبیر کنید و یا کاملا برعکس، دشنه را نشانه‌ای از ضدارزش‌های گذشتگان بپندارید که نسل جدید به اشتباه آن را منجی خود پنداشته بدون این که ارزش‌های واقعی پدران خود را دریابد . امتناع پدر نیز از همین روست و فاجعه پایانی نیز حکایت از همین امر دارد و یا شاید با خود بگویید این نماد ارزش نسل گذشته است که در دستان نسل بی‌ریشه حاضر می‌تواند تغییر ماهیت داده و به ابزار فاجعه بدل شود، اما سوال اصلی این است که آیا ما پذیرفته‌ایم که وقتی به تماشای یک تئاتر آوانگارد می‌رویم باید در خلق معنای اثر مشارکت داشته باشیم یا انتظار داریم یک داستان سرراست کلاسیک با پایان‌بندی مشخص را به تماشا بنشینیم که در نهایت پیام خود را به صورت کاملاً بسته‌بندی شده تحویل‌مان دهد؟